معنی نوعی طالق

حل جدول

لغت نامه دهخدا

طالق

طالق. [ل ِ] (ع ص) زن رها شده از قید نکاح. (منتهی الارب). زن طلاق داده. طلاق گرفته. مُطلّقه. زن ِ آزاد شده از بندِ زوجیت. || صاحب رهائی. رَها. (غیاث اللغات). یَله. آزاد. || طلاق گوینده. طلاق دهنده. ج، طُلَّق. || ناقهٌ طالق، ناقه ٔ بی مهار بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب). لازمام علیها. (مهذب الاسماء). ماده شتری که رها کرده اند تا هر جای خواهد چَرَد. || نَعجهٌ طاِلق ٌ؛ میش بر سر خود گذاشته. میشی که رها کرده اند تا هر جای خواهدچرد. || ناقه ٔ متوجه به طرف ِ آب. (منتهی الارب). اشتری روی به آبشخور نهاده. (مهذب الاسماء).


نوعی

نوعی. [ن َ / نُو] (ص نسبی) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. (ناظم الاطباء). مربوط به نوع: صورت نوعی. حرکت نوعی. (فرهنگ فارسی معین): من ِ نوعی.


صورت نوعی

صورت نوعی. [رَ ت ِ ن َ / نُو] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صورت نوعیه. جوهر حال است در هیولای ثانی و آن جوهریست داخل در جسم و مبداء بود آثار آنراچون روشنائی و سوزندگی و بدین صورت است که نوع اجسام مختلف شود. جوهریست بسیط که وجود آن بالفعل تمام نشود بدون آنچه در آن حلول یابد. (تعریفات جرجانی).

فرهنگ فارسی هوشیار

طالق

‎ رها، هلیده (مطلقه مطلقه)، وانهاده رها کرده یله کرده


نوعی

نوعی در فارسی سردکی گنی گونه ای جوری

فرهنگ فارسی آزاد

طالق-طالقة

طالِق-طالِقَه، مرد طلاق گرفته- زن طلاق گرفته (جمع بترتیب: طُلَّق-طَوالِق)،

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

نوعی طالق

276

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری